آیا خدا ماهیت دارد؟
این پرسش را از چهار جنبه وارسی می کنیم:
یک موقع در تعریف انسان می گوییم که" انسان، حیوان ناطق" است؛ این تعریف طوری است که انگار، ما انسان را تمام و کمال در روبرو داریم و بعد، پس از این که نسبت بدو احاطه ای نسبی می یابیم، پس او را "حیوان ناطق" می خوانیم؛ به این معنا، ماهیت انسان یا چیستی او که حیوان ناطق است، پس از روبرو شدن با انسانی است که به طور تمام و کمال روبروی ماست؛ به این مفهوم، خدا فاقد ماهیت است؛ یعنی ما نمی توانیم مفهوم خدا را مثل انسان در وضعیتی قرار دهیم که به طور تمام و کمال، روبروی ما باشد و بر آن احاطه ای هر چند نسبی داشته باشیم.
یک موقع هست که ما می گوییم که این درختی که در خارج از ذهن هست، چگونه آن را بفهمیم که وجود دارد؟ همین که ما متوجه آن درخت می شویم، انگار که بر آن درخت، مفهومی در ذهن ما اضافه شده است فارغ از نفس وجود درخت و باعث شده است که ما آن را بفهمیم؛ این همان ماهیت است. بدین معنا نیز خدا فاقد ماهیت است. یعنی خدا چیزی به هر طرز، اضافه ندارد که باعث شود که او به واسطۀ آن چیز، فهمیده شود.
یک موقع اما ماهیت را برابر با ذات و حقیقت چیز، می گیریم؛ یعنی می گوییم که ماهیت چوب، ماده و صورت است و قصدمان از این عبارت، توضیح ذات چوب است؛ بدین معنا خدا می تواند ماهیت داشته باشد، یعنی به معنای داشتن ذات.
یک موقع نیز می گوییم که این چیزی که انگار بر مفهوم شیء در ذهن ما و یا شیء خارج از ذهن ما افکنده شده است تا باعث فهمیدن آنها شود، فقط در ذهن ماست و به اعتبار ذهن ماست و ربطی به نفس شیء ندارد، به این معنا نیز ممکن است بشود گفت که خدا ماهیت دارد؛ یعنی ما در ذهن خود بر او ماهیت می افکنیم تا او را هر چند نسبی بفهمیم و انتساب این ماهیت از جهت ماست و نه از جهت او.